آنچه گذشت ............. ( بدرودی با بهار )
نگاهی به پشت سرش می اندازد ’ چه زود گذشت ! آنهای دیگر هم گفته بودند : عمر بهاری ولی در زینت و اجرای جشن سبز آنقدر سرش شلوغ بود که باور نکرده بود . تا بخودش آمد دید دیگری در نوبت ایستاده و باید و باید بیاید و جای او را بگیرد . در نوباوه گی بهار صبر جایی نداشت و هنوز مثل آنی که می آمد پخته نبو د . اینجا دیگر پارت بازی و رشوه چیزی ناشناخته و در ورق طبیعت بی برو برگرد است . هر چیز در جا و وقت خود قرار می یابد چه ’ غیر از این باشد هستی موجودات نیستی میشود . اینجا تقدم زمان بر مکان حاکم است و اینکه طبیعت فرمانروای عادلی ست . هیچ کاری هم نمیشه کرد .
آری بهاری امروز میرود و باز نو بهاری دیگر را خواهد زایید . آن موقع شاید مثل این بهار نباشد ! شاید آسمان آبی تر و روشن تر خواهد بود و باران خواهد بارید با تمام وجود بارورانه اش و روی برگها شبنم لانه خواهد کرد زیباتر از حالا . کوهها پر طراوت خواهند شد در بیشه زاری از زیبایی و پایندگی و خورشید نور خود را در چشمه ها خواهد شست . خاک تر خواهدشد و خواهد خندید بر روی باران و باران نقش هستی را بر روی زمین تشنه خواهد کشید با قلم رعد آسایش و رنگ های رنگین کمان . زندگی از غنچه ها سر خواهد کشید با سخاوت و شجاعت و زندگی تنش را در رود زلال عشق زنده خواهد کرد از نو . در لهیب رویش هر سبزه ای جریان داغ لذت در نفس های خسته معطر خواهد شد . آسمان تیره تا سحرگاهان چراغانی خواهد شد و صبح که آغاز کار و تلاش انسانهاست چون خنده خنکی بر گوشه لبهای کودکان بازی خواهد کرد .